قبلا گل پسر میگفت : نن جوون قد تیم فوتبال برام داداش بیار تا یک تیم درست کنیم فوتبال بازی کنیم
یکی دو ماه که گل پسر کوچیکه رو راه برد خسته شد گفت: نن جوون دیگه بچه بسه نمیخوام تو سر عمل بمیری
بعد که ابجی کوچیکه دوستشو دید گفت: نن جوون یک ابجی هم بیار واسه دلت که دختر دوست داری دیگه بسه
در راستای خود لوس کنی نن جوونی: گل پسر! من میخوام ابجی بیارم این بابات نمیذاره
گل پسر: هان چیه چکار داری نمیذاری؟
بابا: آخه میخوام نن جوون تو ببرم سفر اروپا
نن جوون ذوقیده از مرگ: اگر بدونم واقعا میبری همین دوتا رو هم میذارم سر جاشون
گل پسر: وای نه ؛ منکه بزرگم جا نمیشم کله ام از دهنت میزنه بیرون ،کون داداش هم میره تو دهان من ؛ تازه اون تو کثیف هم میشیم
هیچی دیگه رفتیم بلیطامونو کنسل کردیم
واااااااااااای فکر کن راست میگه دیگه این داداش کوچیکه هی خرابکاری میکنه داداش بزرگه قهوه ای میشه طفلک
تازه منم بی شووووهر
برو سر کار اب و نون دار خودم میام خواستگاریت
البته اگر نمیخوای گشنه بمونی
گل پسر گمان نکنم به کسی نون بده
خدا حفظ کنه خانواده تونو .قلم زیبایی دارین.
عالی مینویسین
واستون آرزوی سلامتی وخوشبختی دارم
قربان لطفت آدرس وبلاگتونو میذاشتید میومدم سلامی میکردم گلم
:))))))))
عزیزم :) چقدر خوبی تو مائورین ...
باید مسابقه وبلاگ نویسی اول شی اما خب اصولا کیا اول میشن
... ها
قربان نظر لطفت بینام جان
اول و آخر نداریم حرف بادهواست از هر جا و هر جور دربیاد