نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم
نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم

معضل فکری

صدای آهنگ ماشین اشغالی که میاد نن جوون دادش بلند میشه: هووووی گل پسر هووووی بدو بیا اشغالهارو بزار دم در

گل پسر میدوه میاد ولی دویدنش همان خرامان خرامان کبکه و ماشینه میره

نن جوون: میری سرکوچه با اشغالها، ماشینه از کوچه بالایی که اومد خواست رد بشه اشغالها رو میدی بهشون

با قیافه ای ننه مرده میره 

چند دقیقه بعد وجدان یخزده نن جوونی ترک برمیداره: الان گل پسر تو کوچه یخ زد چی میشد اشغالهارو میزاشتم تو حیاط دو روز بعد ماشینه میاد دیگه ؛هوا که یخبندانه فاسد نمیشدند که 

چادرگلی به سر بدو بدو برای نجات گل پسر رفتم دم در که دیدم گل پسر رسیده پشت در با سطل پر و قیافه دلخور : نن جوون اون ماشینه اصلا ماشین اشغال نبود که ببین همه همسایه ها اشغالاشون دم دره

میاد داخل و با دیدن چهره پرعطوفت نن جوونی درد دلش تازه میشه: نن جوون دو نفر اومده بودند چپ چپ نگام میکردند که این پسره تو محله ما چکار میکنه

نن جوون : مگر رفته بودی محله بالا؟ مگر نگفتم سر کوچه بایست؟

گل پسر: آخه از مرد صاحب سوپرمارکته خجالت کشیدم داشت نگام میکرد منم گفتم برم محله بالا کسی نیست منکه گفتم شانس ندارم اونجا هم دو نفر بودند نگام میکردند اونقدر ایستادم تا ماشینه اومد داد زد پیاز سیب زمینی منم سطلمو برداشتم اومدم

تصور گل پسر غد و فیس فیسی با سطل آشغال گنده تو دستش که اینهمه راه رو تا محله بالا میره فقط بخاطر خجالتش خیلی خنده داره ولی  به عواقب بعدیش نمی ارزه 

و یاد جوجه نن جوون می افتم که هر وقت مهمان میامد از خجالت میرفت زیر میز آشپزخانه زیر کپه لباسا قایم میشد

و بازهم نن جوون بفکر فرو می رود: راستی چرا لباسا زیر میز تو آشپزخونه بودند؟ 

نظرات 4 + ارسال نظر
دخترک شنبه 19 دی 1394 ساعت 01:58

دوروز دیگه نخوابی بچه غذا بپزه خونه داری کنه صلوات

اتفاقا جارو میکشه غذا هم فقط تخم مرغ بلده ابپز یا با روغن و رب

فروردینی جمعه 18 دی 1394 ساعت 19:29

خیلی با حال بود!
اشکال نداره خوبه، یاد می گیره.
همون قربون صدقه ش بری بعد این درخواستها، کلی کار پیش می بره.

جوجه نن جوون گیه؟ شما بودین؟

اره دیگه از ننه بزرگ همین قدی که زاییده نشدم

آنا جمعه 18 دی 1394 ساعت 12:01 http://aamiin.blogsky.com

من هم به همین فکر کردم که لباس ها اون جا چی کار می کردند!

مامان رویا جمعه 18 دی 1394 ساعت 11:53 http://dargozarerozegar.rozblog.com

آفرین به گل پسر که واسه خودش مردی شده و آشغالا رو میبره دم در

خیلی وقته گرفتار شده کل تابستان هم برام نان تازه خرید بماند که از خجالت صبر میکرد همه نانشان را بگیرند بروند و چه نوبتهایی که ازش غصب شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد