روز اول عید گیوه هامونو ور کشیدیم تو باد و سوز و سرما راه افتادیم عید دیدنی
گل پسر که قسمت اعظم عیدیهاشو خونه مادربزرگ از داییها و خاله ها گرفته دیگه ذوق عید نوروز از سرش افتاده و مشغول بازی با داداش رضاعیشه که خبرش میکنیم بپوش بیا
بزور و نق و نوق و بزور تهدیدهای ابدار نن جوون دنبالمون راه افتاده
تازه رسیدیم خونه عمه بزرگه و مدام سیخونک میزنه : اومدم دیدمشون دیگه حالا برم خونه مادربزرگ؟
نن جوون چشماش از بس چشم غره رفته چپلوغ شده
صدای اذان بلند میشه
گل پسر دست میذاره رو زانوش و یکدفعه بلند میشه: خوب دیگه اذان رو گفتند منم دیگه برم خونه مادربزرگ
و در برابر چشمان متعجب و دهان باز جمیع مهمانان و میزبانان میره تا با بچه های دایی ها و خاله هاش نماز جماعت اتش سوزی برگزار کنه
خدا قبول کنه:دی