خندیدم و با خودم گفتم : هه هه چه بی مزه
چند دقیقه بعد بفکر فرو رفتم : خوب اگر بشه مگه چی میشه؟
چند دقیقه بعدتر : اصلا من چیم از بقیه زائوها کمتره ؟ می زام خوبش هم می زام
تا بابای اینده از سرکار اومد بدو بدو رفتم پیشش و گفتم : بیا یک بچه درست کنیم دختر باشه و من اسمشو بذارم مهشید
آقای پدر که معلوم نبود از درست کردن دخترمان ذوق مرگ شد یا خود دخترمان ، شدیدا موافقت نمود
و این چنین شد که افتادیم به تلاش شبانه روزی