گل پسر کوچیکه رو شستم و عضو نامردشو با پارچه پوشوندم سپردم به گل پسر مواظب باشه پلرچه عقب نره گل پسر کوچیکه بشاشه به زندگیمون و رفتم حیاط تا محتویات بالشها رو از فین و اب دهان و عرق سر و گردن پاکسازی کنم
بعد ساعتها هن و هن کردن و ای وای چه غلطی کردم و مردم از خستگی امدم داخل
گل پسر تبلت بدست گاهی صدایی از خودش در میکنه تا داداشش مطمئن باشه تنها نیست و زمین و زمانو بهم نریزه
نن جوون : گل پسر پارچه رو دسته گل دادشت کو؟ این چرا بیرونه؟
گل پسر : شاشید رو فرش و تشکش
نن جوون : مگه مواظبش نبودی؟ و ....:
گل پسر ریده در تنبان: : من فقط به صورتش نگاه می کردم از بالای تبلت اونجارو ندیدیم که
نن جوون: دیگه خسته شدم از دستت می کشمت
با ترس ولرز رفته نون گرفته چایی گذاشته سفره انداخته
گل پسر در حال صبحانه خوردن : حالا چجوری منو میکشی؟
نن جوون : بزار بخورم جوون بگیرم تصمیم میگیرم حالا
گل پسر : راستی راستی منو میکشی؟ من باور نمیکنم
نن جوون : وقتی کشتمت باور میکنی
نن جوون : اصلا چرا تورو بکشم تو دیگه بزرگ شدی واسم نون میگیری چایی میزاری این داداشتو میکشم تازه اون شاشیده نه تو از دستش راحت میشیم
گل پسر : نه حیف این لپای قشنگ و نگاه بامزه نیست؟
تازه بکشیش خودت کلی گریه میکنی
نن جوون :اره پس خودمو می کشم تا از دست هر دوتون راحت بشم
گل پسر : هان اونوقت کی برای ما غذا درست کنه؟ کی خونه رو تمیز کنه؟
نن جوون:
گل پسر :
گل پسر کوچیکه :
فکر کن دو روز دیگه دو تا میشن میخوای چه کار کنی
ما که حال میکنیم با این حاضر جوابیا و بامزگیاشون
یکی دیگه میارم بشن سه تا
صد در صد اختلاف میوفته بینشون
تک که شدن منم حسابشونو می رسم
الهیییی
همیشه همینقدر مهربون و با حوصله باش!
خوب؟
خسته شدی یا عصبانی، حرفی نزن
بیا همینا رو بخون جون بگیری
خوشبحالت که اینقدر مهربونی
بوی اشنایی از لحن نوشته تون میاد
چشم سعی می کنم