همینکه زیراندازو باز میکنیم و صدای بشقاب و قاشق میاد گل پسر کوچیکه دهنشو شالاپ شولوپ میکنه و داد میزنه :ام ( ا با فتحه )
کاسه خالی می گذاریم وسط پاهاش و هر چی توش میریزیم مشت میکنه میبره طرف دهانش و تصادفی یکی دو ذره میره تو دهنش بقیه میریزه زمین وسط پاهاش و به برکت وجودش حیاط خونه پر شده از فضولات گنجشکها و کبوترها که بعد خوردن پسمانده های غذای گل پسر کوچیکه من باب تشکر و قدردانی باهامون مبادله کالا به کالا کرده اند
سر شام هر چی سیب زمینی پخته میذارم تو کاسه فوری میبلعه
نن جوون: واسه گل پسر کوچیکه از اردبیل زن میگیرم تا پدرشوهرش سیب زمینی بکاره زنش هم بپزه حسابی سبب زمینی بخوره
گل پسر : واسه منم از اونجا زن بگیر تا همیشه واسم سیب زمینی سرخ کنه
ذهن نن جوون درگیر میشه دوتا خواهر بگیرم واسشون زحمتمون کم بشه در یک خونه رو از پاشنه بکنیم
نه بابا ما چرا بکنیم زمانه عوض شده اونا باید بیاین خواستگاری پسرام
نه دوتا عروس خواهر باشن متحد میشن پدر نن شوهرو درمیارند
تازه نن شوهر و باباشوهر بخوان برن خونه پسراشون فقط باید برند اردبیل
از جنوب هم زن بگیرم نوه هام زیر آفتاب مغز پخت میشن تازه راهش خیلی دوره
نن جوون رو به گل پسر منتظر موافقت نن جوون : نه گل پسر واسه تو از شمال زن میگیرم تا دل سیر ماهی بخوری و بری تو دریا شنا کنی من و بابات هم اومدیم شمال جایی واسه موندن داشته باشیم الکی پول هتل ندیم
گل پسر خوشحال و راضی : اره راست میگی تازه اونجا خودکار رنگی هم داره
با خوشحالی اون گل پسر کوچیکه هم نیشش تا خود گوشاش باز میشه و با تکون تکون دادن سرش برای داداشش هرچی تو دهن بی دندونشه میریزه وسط پاهاش واسه صبحانه گنجشکها.
گل پسر : نن جوون اینجا نوشته مادر کسی است که به زندگی گرما میدهد یعنی چی؟
نن جوون در جستجوی جوابی ساده و قابل فهم : یعنی وقتی توشکم و بغل مادرتی گرم میشی
گل پسر: اگر من از شکمش بیام بیرون و تو بغلش نباشم چی؟
نن جوون با کمی چرخش و جوابی ساده تر و قابل فهم تر : یعنی وقتی مادرت غذا درست میکنه گرما تولید میشه خونه گرم میشه
گل پسر : اگر چند ساعتی غذا درست نکنه چی؟
نن جوون زده به سیم آخر : یعنی مادرت میگوزه خونه گرم میشه زندگی گرم میشه
گل پسر قانع شده : اره این میشه ولی نمیشه تو کتاب نوشتش
از وقتی گل پسر به سنی رسید که تو خونه تنها بمونه حدود 5 یا 4 سالگی تمام مدت بهش تذکر دادیم وقتی تو خونه تنهایی هر کس زنگ درو زد اصلا و ابدا باز نکن یا حداقل اول بپرس کیه شناختی باز کن
گفت باشه و همینکه رفتیم بیرون و هر وقت برای امتحانش زنگ رو زدیم دو ثانیه بعد بدون اینکه حتی گوشی ایفونو برداره زآاااااارت درو باز کرد
سالها گفتیم و گفتیم و کار خودشو کرد تا اینکه
امروز زنگیدم ببینم بابا کجا مونده
چون پشت در بوده زنگ رو زد یعنی رسیدم
گل پسر گوشی رو برداشته: کیه؟
نن جوون: گل پسر درو باز کن باباته
گل پسر: کیه؟
نن جوون : باز کن باباته
گل پسر: نه اجازمون گفته اول بپرسید نشناختید درو باز نکنید منم اول چندتا سوال میپرسم اگر جواب درست نداد باز نمیکنم
نن جوون: چطور ما سالها گفتیم و گوش نکردی الان اجازتون یکبار گفته حرف گوش کن شدی؟
گل پسر : آخه تا حالا فکر میکردم دزده دست خالی میاد ولی اجازمون گفته ممکنه دزده تفنگ داشته باشه
گل پسر: نن جوون تو مدرسه دوتا پسر بد هستند یک تکنیکی دارند؛ میرند می ایستند کنار بوفه وقتی یکی از بچه ها خوراکی میخره کوچیکه با لگد میزنه تو پاش
بعد که بچه بیچاره میخواد اونو بزنه ، بچه بزرگه میاد میگه چرا میزنیش یا باید خوراکیتو بدی به من یا میبرمت دفتر کتک بخوری
اون بچه هم از ترسش خوراکیشو میده
دوستهام بهم گفته بودند مواظب باش
منم امروز رفتم بیسکویت خریدم اون بچه کوچیکه اومد لگدم زد منم برگشتم گفتم چرا میزنی
بچه بزرگه اومد گفت زورت به بچه رسیده یا بیسکویتتو بده یا میبرمت دفتر
منم ندادم
نن جوون میدونی خدا هست
کار خدا بود که چندتا بچه بزرگ اومدند اون بچه بزرگ و زدند بچه کوچیکه هم دید اونو زدند خودش فرار کرد
نن جوون میره تو فکر: واقعا چه معنی داره بزور بعضی حرفارو فرو کنیم تو کله بچه ای که وقتی مداد فشاری دو صفر نمیدن بهش میگه خدا نیست و روزی بخاطر نجات بیسکویتش از دست یک بچه زورگو بخدا ایمان میاره
حیف صد حیف
افسوس هزار افسوس
گل پسر هم سن الان گل پسر کوچیکه بود تلاش میکرد چهار دست و پا راه بره و از آنجا که به قواعدش آشنایی نداشت شبیه سربازای زخمی آخرین نفس ، خودشو رو زمین میکشید
این شد که نن جوون یکروز اونو نشوند رو زمین و گفت :خوب نگام کن بعدش نوبت توئه
و شمرده و آروم چهار دست و پا جلوی گل پسر راه رفت بعد چند دور گل پسرو نشوند رو شکمش و به نوبت دست و پاهاشو حرکت داد
اولین قدم رو به جلو که برداشته شد گل پسر لبخند زد و از انروز به بعد سعی کرد و اخرسر تونست مثل نن جوون چهاردست و پا راه بره
و امروز بعد سالها نن جوون با محاسبات انروز ، گل پسر کوچیکه رو نشوند رو زمین و گفت : خوب نگام کن بعدش نوبت توئه
و شمرده و آروم سه دست و پا جلوی گل پسر کوچیکه راه رفت و در تمام مدت که نن جوون مثل حیوان باوفای مشهور چلاق، لنگ لنگان راه میرفت گل پسر کوچیکه هه هه هه خندید و وقتی نن جوون اونو رو شکم گذاشت تا دست و پاهاشو حرکت بده ، شروع به جیغ و داد و چنگ انداختن کرد و کل محاسبات نن جوونی رو بهم ریخت
اشکال کار از تفاوت دهه ها بود یا دست چلاق نن جوون که نمیتونست رو زمین بزاره، گل پسر کوچیکه حالا حالاها قصد ترک بغل گرم و نرم نن جوون رو نداره.