گل پسر: نن جوون دو نفر هستش ازشون بدم میاد
نن جوون : بیخیال بابا ولشون کن نه باهاشون حرف بزن نه پیششون بشین
گل پسر: باهاشون حرف که نمیزنم فقط میگردم پیداشون میکنم ببرمشون تو دفتر کتک بخورند
نن جوون: چیکارشون داری آخه
گل پسر: اوندفعه که پام درد میکرد (حدود 1 ماه پیش ) افتاده بودند دنبالم از پشت شال و کلاهمو میکشیدند می انداختند زمین یکبار هم با لگد زدند تو پام
نن جوون: ولشون کن پسرند دیگه ، من میگم پسرا وحشین تو بدت میاد
گل پسر: اگر ولشون کنم از ادمیت درمیان
نن جوون: پیداشون کن بهشون بگو دعا میکنم پاتون درد کنه بعدا یکی بیاد اذیتتون کنه
گل پسر: نه اجازمون گفته هر دعایی بکنید نمیشه هر دعایی نکنید اون میشه
راست میگه ها اونروز منو فراز داشتیم خیلی حرف میزدیم اون گفت اگر الان اجازمون بیاد
منم گفتم نگو اینو والا میاد بعد اون دوباره گفت یکدفعه اجازمون رو باز کرد اومد تو
نن جوون: حالا بازم میگردی پیداشون کنی؟
گل پسر با اطمینان: اره مگه چی شده
نن جوون : موفق باشی
گل پسر: از بس از کتک میترسند فرار میکنند نمیتونم بگیرمشون من فقط منتظرم بهار بشه پوتینام که سنگینه کفش بپوشم استخونای پام قویتر بشه بتونم بدوم دنبالشون بگیرمشون ببرمشون دفتر.
با مادربزرگ چادر چنبق کردیم بریم مسجد برا ختم
دور از چشم قانون بیخود حمایت از کودکان کار ، گل پسر داره بالکن مادربزرگو جارو میزنه د خترداییش که 2 سال بزرگتره گل پسر کوچیکه رو انداخته رو پاهاش تکون میده تا بخوابونه
مادربزرگ : گل پسر میری از اتاقم تسبیحمو بیاری؟
گل پسر : وای نه نمیبینی از بس خم شدم جارو زدم کمرم شکسته
مادربزرگ: آخه منم پیرم نمیتونم پله هارو بیام بالا
گل پسر: برو تو مسجد تسبیح است
مادربزرگ: آخه من با تسبیح خودم راحتم
گل پسر: وسواس نباش نن جوون گفته وسواس خوب نیست
منکه میدونم چون زنهای دیگه بهشون دست زدند نمیخواشون
مادربزرگ که تا حالا حامی بزرگ گل پسر در برابر نن جوون بوده با گردنی کج و زبانی قاصر و امیدی ناامید راه میوفته بره که دختردایی تسبیحو میاره
نن جوون تا حالا ساکت و شاهد : نن جوون ، راست گفتند که نوه پسرم از رودخونه رد میکنه ،نوه دخترم ...
پخ خنده مادربزرگ میترکه
نن جوون و نن جوونش با لبی خندان و دلی شادمان میرند که تو ختم فامیل زار زار گریه کنند.
نن جوون برای تیلیاردمین بار: گل پسر الان داداشت هیچ چیز بلد نیست و تورو خیلی دوست داره چشمش همش دنبال توئه
اگر بد رفتار کنی وحشی بازی در بیاری اونم دیوونه و وحشی میشه
اگر مهربان و اقا باشی اونم خوب و مهربون میشه درست مثل دوربین داره ازت فیلم میگیره
گل پسر: اونکه شارژ نداره
نن جوون با رقص سینه بندری : هه هه پس اینا چیه خودم همش شارژش میکنم
گل پسر: چه فایده همش شارژش میریزه تو پوشکش
نن جوون : دوباره شارژش میکنم اصلا من چی میگم تو چی میگی
گل پسر حرف اخر و میزنه: داداش چون ازم کوچیکتره باید بهم سلام کنه و شما چون ازم بزرگترید باید منو بوس کنید.
و اینچنین شد که نن جوون ماند و گیردکان ماند و گنبدش.
قرار بود برای اعلام موجودیت و حیت نن جوون کارگر مزدور تامین اجتماعی یکسر بریم اداره کار
با دسیسه چینی قبلی بابا گل پسرو از مدرسه دربست میاره خونه، گل پسر کوچیکه رو میدیم دستش که این تو و اینم امانتی دست تو و کرمت هرکاری میخوای بکن فقط نذار از گریه کبود و سیاه بشه
هنوز 5 مین نشده گوشی نن جوون دادش بلند میشه: نن جوون بیاین داداش شمارو میخواد
نن جوون: هنوز از در اداره نرفتیم داخل سرشو گرم کن الان میایم
کل کارمون 20 دقیقه نشده و هر از گاهی گل پسر زنگیده تا والدین ناسپاسش حواسشان باشد که چه فداکاری بزرگی در حقشان کرده و ذخیره ای شود برای فرمایشات اکثرا نامعقول آینده اش
هنوز از در وارد نشده گل پسر بچه رو مچاله شده تو بغلم جا میده و بابا از در وارد نشده بقچه مذکور خودش رو پرت میکنه بغلش
بوی ناسپاسی به دماغ نن جوون میخوره
دستهامو باز میکنم و با لحن اقاگرگه شنگول منگول میگم : پسر گلم بیا بغلم
گل پسر کوچیکه خیره نگاه میکنه یکدفعه دستهاشو دور گردن بابا حلقه میکنه روشو ازم برمیگردونه
اب سردی بر تن خسته نن جوون میریزه بابا ذوق مرگ میشه : پسر گل خودمه
با ناامیدی برای حفظ آبرو و حیثیت برباد رفته با نگاهی ملتمس دوباره دستهامو باز میکنم : بیا بغل نن جوون
با همان نگاه ساکت و سرد خیره میشه و ناگهان دستشو میاره بالا چند تا چک شالاپی میزنه تو صورتم
قهقهه بابا بلند میشه و دیگه کلا بیخیال ابرو و حیثیت میشم که گل پسر کوچیکه تو بغل بابا صورتشو بطرف صورت بابا برمیگردونه بعد چند ثانیه نگاه ساکتش یکدفعه دستشو بلند میکنه چندتا چک شاتالاقی میزنه دم گوش بابا
صدای بابا از بیخ و بن قطع میشه و ابروی نن جوون فول شارژ میشه
گل پسر کوچیکه امروز بعد رفتن گل پسر به مدرسه رو به در ورودی هال شروع به صدا زدنش کرد
چشماشو محکم میبست و همزمان میگفت : ا'
انگار که داد بزنه و از صدای بلند خودش بترسه
وقتی جواب میدادم خنده اش میگرفت
بالاخره به عشق داداشش تصمیم به برقراری روابط با اعضای خانواده گرفت.