بالاخره بعد از 47 روز برای اولین بار گل پسر کوچیکه رو زدیم زیر بغل رفتیم دیدن مادربزرگها
جوجه های گل پسرو که دادیم مادربزرگ نگه داره دیدیم که بزرگ شدند ولی تیپ خاصی دارند که هر چه نگاهشون می کنم بنظرم کمی غیرعادی میان
نن جوون: جوجه ها رو خوب بزرگ کردی ها؟
مادربزرگ : اگر نمی رفتند تو گلدونهام بزرگتر از اینها بودند
نن جوون : چطور؟
مادربزرگ : مگه نمی بینی بال ندارن گرفتم بالهاشونو قیچی کردم
نگاه دوباره که می کنم متوجه شکل عجیب جوجه ها میشم مرغهای گنده مادربزرگ هم همین شکلیند باسن گنده با بالهای بسیار کوچیک
گل پسر : گفتم جوجه هامو نده بهش دیدی چیکارشون کرده
گل پسر کوچیکه بغل مادربزرگه و مادربزرگ داره باهاش حرف می زنه
گل پسر : داداشمو دادی مال مادربزرگ بشه؟
نن جوون: اره دیگه خسته شدم تو هم که نگهش نمی داری
گل پسر : ای وای جوجه هامو دادی بالهاشونو برید داداشو میدی بهش ، دستهاشو میبره
مادربزرگ :
نن جوون:
گل پسر :
گل پسر کوچیکه :
گل پسر و گل پسر گولو باهم دوستن؟!
چون خیلی از بچه ها با اینکه خودشون خواهر یا برادر خواستن سخت همدیگرو میپذیرن شاید به خاطر اینکه فکر میکنن توجه کمتری میشن
خیلی همدیگرو دوست دارند
چه خوب دستمو واسه انتخاب باز گذاشتی
ولی کار سختر شد
الان اومدم خابگاه با بچه ها جمیم میام سرفرصت میخونمت
خوش بحالتون
یادش بخیر روزهای خوابگاه گرچه واسه من که نامزد بودم و در فکر یار مثل زندون بود
عــــــــــــــــــــــی منـــــــــــــــــــــو
عروووووووووووووووووووس
گزینه ها دو تا شد میتونی انتخاب کنی عزیزم
وااااااااااااااااای مائورین چه خوب کردی اومدی آدرس دادی هزاااااااار بار صفحتو باز کردم حتی نمیتونستم واست کامنت بزارم کلی هم غصه وبلاگِ گل پسر کوچک رو خوردم که حتما هیچی ازش نموند.
خیلی خوشحال شدم امروز دیدم کامنت دارم ازت
تبریککککککککککککک بابتِ گل پسرِ گولوت خیلی مبارکتون باشه خدا دوتایی رو حفظ کنه واست
طفلی جوجه ها
تازه خودمو جمع و جور کردم
ممنون
همشو کپی کردم اوردم تو این وبلاگ
ولی 90 درصد نوشته های گل پسر از بین رفته
جوجه ها خیلی پر روئن غصه نخور مثل موشک از این ور حیاط میرن اونور
مرغای درشت مادربزرگ هم حریفشون نمی شن