نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم
نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم

پاگشا

گل پسر کوچیکه اویزان بابا میره مغازه اش

روبروی مغازه اونور میدان دو وجبی قهوه خانه ایست که چایی سرو میکنه با قلیان و تاس بازی و کلی مرد پیر و گاهی جوان بیکار که از صبح تا ظهر و بعد ناهار تا شام و بعد شام تا وقتی زناشون با لنگه دمپایی نیاد دنبالشون ، اونجا ولو هستند

گل پسر کوچیکه میره اونور خط مرکزی میدان پسر قهوه خانه چی بسته پفکی رو که میخورده میده به گل پسر کوچیکه و اونم با شادی و شعف همراه غنیمتش برمیگرده اینور میدان

بابا: اینو از کجا اوردی؟

گل پسر کوچیکه: نی نی داد

بابا اسکناسی میزاره کف دستش و میگه ببر پفک نی نی رو پس بده بعد برو پولو بده به عموحسین بقال بغل دستی بهت پفک بده

گل پسر کوچیکه میره اونور میدان و دستش رو با اسکناس طرف قهوه خانه چی دراز میکنه

قهوه خانه چی فکر میکنه گل پسر کوچیکه چایی میخواد براش چایی میریزه و اونو رو نیمکت کنار مردان فوق الذکر مینشاند

گل پسر کوچیکه که خود را در محاصره غولان ریش و سبیلدار میبینه با صدای بلند داد میزنه : بااااااباااا

بابا که لبهای لرزان گل پسر کوچیکه رو مبیبینه قصد نجاتش رو میکنه که مردان غیور قهوه خانه داد میزنن : نیا ما چاییشو بهش میدیم

و چایی رو با نعلبکی سرد کرده بخورد گل پسر کوچیکه میدن سپس اسکناسشو کف دستش گذاشته روانه وجب دیگر میدان میکنند

و اینچنین پای گل پسر کوچیکه در پایان دو سالگی به بساط دود و دم قهوه خانه باز میشود.

نظرات 2 + ارسال نظر
تینا چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت 03:04

امروز داشتم به اش و به اون قهوه خونه فکر میکردم

یادته گفتم بریم وانت اینا دارن مارو با چشماشون میخورن همونجاست

مادر تنها یکشنبه 16 مهر 1396 ساعت 16:05

خیلی خوب بود این خاطره
اقااااا من داماد دود و دمی نمی خوام هاااا گفته باشم

امان از همسایه مغازه ناباب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد