گل پسر کوچیکه رو گذاشتم رو اپن اشپزخونه چراغهای چشمک زن ارک رو روشن کردم داره نگاه می کنه دست و پا می زنه صدا در میاره و دستهاشو باز کرده بطرف بالا یعنی بغلم کن
نن جوون : گل پسر بیا وایستا کنار داداشت نیوفته رو زمین منم بکارهام برسم
گل پسر بعد چند ثانیه : نن جوون بیا برای اخرین بار بچه تو ببوس
نن جوون : چرا اخرین بار؟
گل پسر : الان که بیوفته می میره دیگه
نن جوون : پس تو چکاره ای ؟واسه چی گفتم وایستا پیشش؟
گل پسر یک لحظه سرشو از تبلتش میاره بیرون و میگه: اهان
دوزاریش افتاد بالاخره
اصلا احساس مشئولیت موج میزد در این حرکتِ گل پسر بزرگه
میگه بچه توئه به من چه
میگم داداش توئه به من چه من هم داداش داشتم هم بچه ، تو گفتی داداش بیار برام و اینچنین شد بردار
وای به داد این نسل و نسلهای آینده برسه
برای ما تعجب اوره اونا که گل بازی نکردند دنبال گربه های محل نکردند با بچه محل نرفتن کتکاری تو محله دیگه براشون عادیه