با مادربزرگ چادر چنبق کردیم بریم مسجد برا ختم
دور از چشم قانون بیخود حمایت از کودکان کار ، گل پسر داره بالکن مادربزرگو جارو میزنه د خترداییش که 2 سال بزرگتره گل پسر کوچیکه رو انداخته رو پاهاش تکون میده تا بخوابونه
مادربزرگ : گل پسر میری از اتاقم تسبیحمو بیاری؟
گل پسر : وای نه نمیبینی از بس خم شدم جارو زدم کمرم شکسته
مادربزرگ: آخه منم پیرم نمیتونم پله هارو بیام بالا
گل پسر: برو تو مسجد تسبیح است
مادربزرگ: آخه من با تسبیح خودم راحتم
گل پسر: وسواس نباش نن جوون گفته وسواس خوب نیست
منکه میدونم چون زنهای دیگه بهشون دست زدند نمیخواشون
مادربزرگ که تا حالا حامی بزرگ گل پسر در برابر نن جوون بوده با گردنی کج و زبانی قاصر و امیدی ناامید راه میوفته بره که دختردایی تسبیحو میاره
نن جوون تا حالا ساکت و شاهد : نن جوون ، راست گفتند که نوه پسرم از رودخونه رد میکنه ،نوه دخترم ...
پخ خنده مادربزرگ میترکه
نن جوون و نن جوونش با لبی خندان و دلی شادمان میرند که تو ختم فامیل زار زار گریه کنند.
این ضرب المثلتونو کامل بگین لطفا تاحالانشنیده بودم برام جالب بود
واقعا خوش زبانه و ماشاالله!
خدا همه رفتگانمون رو بیامرزه.
خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه