سالها پیش وقتی گل پسر 4 _ 5 ساله بود با خودم بردمش ختم یکی از فامیل باباش تو مسجد
بخاطر حضور در جمع زنانه با اخم فراوان یک بسته ادامس به دست، نشسته بود
خانومی جوان سبزه و کوتاه قد از اشنایان سر به سرش میگذاشت و ازش ادامس میخواست
بعد کلی اصرار و خواهش خانومه و نن جوون با اکراه و نارضایتی یک ادامس در اورد و داد بهش
خانومه گرفت و گفت: اینو میبرم واسه پسرم وحید
گل پسر تندی ادامس رو از دستش قاپید و گفت : حالا که نمی خوریش ادامسمو پس بده
سالها گذشته و هر دفعه خانومه گل پسر رو دیده گفته : یک ادامس دادی بهم بعدش هم پس گرفتی و هر دفعه گل پسر شرمگین سرشو انداخته پایین
روز اول عید تو کوچه بهش برخوردیم
خانومه : گل پسر یک ادامس دادی بهم اونم پس گرفتی
گل پسر چسبیده بهم پچ پچ کنان با خشمی فرو خورده: باید یک ادامس بخرم بدم به این پیرزنه تا دست از سرم برداره
وااااااااااای یعنی چقدر تو دل این خانومه مونده بودا
اخه گل پسر تو جمع بدجور ضایعش کرد