نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم
نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم

داستان پیدایش گل پسر دومی 18

وجدانهای بیدار 

جواب ازمایش قندم خوب بود بیخودی سوراخ سوراخ شد دستهام

بعد عید قرار بود برم مرخضی زایمان که نشد از بس کارای دفتر زیاد بود تا اخر فروردین رفتم و دو سه روز هم اردیبهشت وقتی خیلی شلوغ بود

از اول اردیبهشت خونه نشین شدم  و کارم رسیدگی به جوجه های گل پسر و ترجمه پروژه دوستم شد

هر هفته می رفتم کنترل و هربار دکتر وقت سزارین برام تعیین می کرد و هر بار می گفتم نمی یام می خوام طبیعی بزام و هر هفته دکتر می گفت :نمی تونی تحمل کنی و هربار بیشتر لجم می گرفت که می زامش

برای 27 اردیبهشت وقت سزارین داد و گفت فکراتو بکن خواستی بیا

14 اردیبهشت ،دوشنبه رفتم زایشگاه الزهراء که مرکز اموزش درمانیه و اولویتشون با زایمان طبیعیه پرونده باز کردم تا موقع زایمان برم اونجا زایمان کنم

23 اردیهشت چهارشنبه ، وقت کنترلم تو بیمارستان خودمون بود 7 صبح بابای گل پسران رفت شماره گرفت قرار شد زنگ بزنیم نوبتمون که شد بریم بیمارستان

ساعت 1زنگید زود اماده شو که دکتره داره میره مسافرت دیگه نیست

با عجله لباس پوشیدم و هرچی زور می زدم شکمم نمی ذاشت جورابامو پام کنم تو ماشین هم بخاطر سرعت بالا حالم بد شد وقتی رسیدم منشی گفت دکتر داره میره نمی دونم بهتون وقت برسه یا نه و حالم از استرس بدتر شد و داخل اتاق هم که رفتم دکتره مدام به منشی می کفت تموم نشد من دیرم شده دارم میرم و حالم دیگه بدتر و بدتر شد 

دکتر وقتی سرشو بالا گرفت و منو دید پرسید چی شد ؟ چرا اینطوری هستی؟

گفتم : حالم بده همیشه اینطوری میشم امروز از بس باعجله اومدم بدتر شدم

فشارمو گرفت 13 بود پرسید استرس داری؟

گفتم اره دیر شده (منظورم جمله خودش بود یعنی خودت عامل فشاری)

گفت ازمایش می نویسم الان برو نیم ساعت بعد هم برو بلوک زایمان فشارتو بگیرند اگر پایین نیومد باید ختم حاملگی بکنیم

منم تو دلم گفتم ززززززززرررررررررهووووووووو نمیام سزارین خودم می زامش

رفتم ازمایشگاه بیمارستان عد 1 ساعت جواب اومد اوره و کراتین در حد بسیار بالا 

مامای بخش جواب رو تلفنی به دکتر گفت بعد اعلام کرد : خانوم شما احتمالا کلیه هات از کار افتاده

من  پس چطور تا امروز خبری نبود الان یکهویی اینطور شد من کلیه هام سالمه دوباره نوشت رفتم  ازمایشگاه بیرون

ازمایش رو تکرار کردم ایندفعه جواب خوب بود 

ماما دوباره تلفنی با دکتر حرفید و دکتر بسیار وظیفه شناس ما سفارش ازمایش دیگه ای رو داد تا علت بدحالیمو کشف کنند  که 9 ماه تمام درگیرش بودم و مدام شکایت داشتم و ایشان و دکترهای قبل ایشان به هیچ جای مبارکشان نبود تا امروز   

فکر پله های ازمایشگاه و مسیر رفت و امد و سختی نشستن تو ماشین کلافه ام کرد و به ماما گفتم :خب همه رو یکجا می نوشتی یکبار می رفتم 

یکهو هیولا شد و توپید : خانم این ازمایشو از رو جواب این ازمایش نوشتم منکه نمی خوام شما هی برید بیایید بعد دفترچه انداخت جلوم و گفت : بیا

دفترچه رو برداشتم و ناراحت و عصبانی اومدم به بابا گفتم منو ببر خونه دختره پاچمو گرفت نمی رم ازمایش اینا منو مسخره کردند اینا یک چارت درمانی دارند ادمو می ذارند اولش هرجا که با حال ادم مطابقت داشت میگن این مرضو داری من اگر تو این نه ماه دووم اوردم این چند روز هم دووم میارم تازه بعد اینهمه گفتن که حالم بده یادشون افتاده ببینن چمه فقط می خوان درازم کنند شکممو پاره کنند اینا همه فیلمشونه حال بد من از حاملگیه خودش رفع میشه

خلاصه بعد 5 ساعت گرسنگی و دوندگی رفتم خونه خوردم و خوابیدم  و ... تو هیکل هرچی دکتر بیخود و مامای هاپوئه



داستان پیدایش گل پسر دومی 17

چرخ گردون 93/12/17 یکشنبه

جمعه 15 اسفند 93 ساعت 1 بعد ازظهر: 

حرکاتی ناموزون در سمت پهلوی چپ و همزمان حرکت ارام  و با وقار شی ای گرد در سمت پهلوی راست بطرف پایین 

این حرکات هر 10 دقیقه یکبار تکرار می شد و حرکات نا موزون سمت چپ رفته رفته بالاتر می امد و حرکت گوی گردالو رفته رفته پایین تر می رفت تا اینکه ساعت 2:30 خوابم برد 

وقتی ظهر بلند شدم زیر شکمم و کمرم حس سنگینی داشتم و زیر معده ام  حرکات پاشنه پاهای نی نی گولوی عزیزدلم  و دقیقا پشت نافم حرکات موزون دستهاش رو حس می کردم 

بالاخره در پایان هفته 29 بارداریم پسرکم چرخید 

خسته نباشی دلاور

داستان پیدایش گل پسر دومی 16

زندگیم شیرین شده 93/12/10 یکشنبه

جواب ازمایش دو روز بعد رسید 

شیرین زنی شدم واس خودم 

با لب و لوچه اویزوون بردم نشون دکتر دادم :قندت بالاست 

من : میدونم 

اینبار ازمایش 3 ساعته نوشت با کلی ازمایش دیگه برای بدحالیم 

صدای قلب نی نی گولو رو گوش کرد و گفت : بنظرم بدنت خیلی خسته است بنویسم برو مرخصی 

من : نه الان برم عیدیمو نمی دن بعد عید میرم 

فرداش صبح گشنه و تشنه و مظلللللللللللللللللوم و نه معصوم رفتیم ازمایشگاه 

ناشتا خون گرفت پرسید سرم زدی؟ گفتم نه جای سرنگ پریروزیه 

نفهمید چی میگم و سکوت عاقل اندر سفیه کرد 

یکساعت بعد از اون یکی دستم که دو تا سوراخ سرنگ روش بود خون گرفت 

بیچاره فکر کرد تزریقیم ولی بازم چیزی نگفت 

یکساعت بعد از این یکی دست قبلیم گرفت 

بار سوم از اون یکی دستم گرفت رگ بیچاره دیگه نتونست طاقت بیاره خونش فواره زد بیرون  

خانومه رفته بود بیرون کلی با دستمال فشارش دادم بزور بند اومد 

بار چهارم از این یکی تر دستم خون گرفت این رگم هم دیگه نتونست خونش زرتی زد بیرون 

خانومه هل شد کلی پبنه چپوند روش و فشار داد  گفت: خواستم از این رگ نگیرم ها؟ 

گفتم: مگر رگ دیگه بود بگیری؟ خندید  

جفت دستام سولاخ سولاخ شد گفت: دستات همش زخم شد 

- عیب نداره جوابش خوب بیاد مهم نیست ،این سه ماه هم بگذره راحت میشم (اره جوون خودم تازه شروع میشه)  

جوابش موند واسه 13  

از اونروز تا حالا قند نخوردم عوضش انجیر خشک و خرمای زرد خریدم شکم چرانی می کنم

داستان پیدایش گل پسر دومی 15

اغاز 7 ماهگی 93/12/3 یکشنبه

دیروز رفتم دکتر 

کلی جمع و تفریق انجام داده بدون اینکه سرشو بلند کنه یک نگاه به شکم افسایدم بندازه میگه: 20 هفته و 6 روز 

بنده :  فکر کنم 27 هفته و 2-3 روزه امه 

باز حساب کتاب می کنه : 27 هفته 

بنده :  

یکبار دیگه چرتکه می ندازه : 27 هفته و 3 روز 

بنده :  

می پرسه : امپول رگام زدی؟ 

میگم: نه 

می پرسه :رفتی ازمایش قند؟ 

میگم : نه 

بابا خدا باباتو بیامرزه تو کی نوشتی من نرفتم؟ اخه مثلا دکتر توئی  

مگه سرخود باید می رفتم؟  مگر نه اینکه این هفته وقتشونه 

خلاصه نوشته امپولو گرفتیم زدیم تو رگ ک....ن 

فردا صبحش قرار شده بابا پاشه فردا اول صبح بره نوبت بگیره ازمایشگاه بعد بیاد منو ببره بعدترش بیاره خونه صبحونه بخورم بعدترترش ببره سرکار نون در بیارم 

هرچی منتظر میشم کسی نمیاد بیدارم کنه صبحش 

میرم بیرون  

بابا چمبره زده رو سفره صبحانه حالا نخور کی بخور 

نن جوون : رفتی نوبت گرفتی برام؟ 

بابا: نه خیلی گشنمه  

نن جوون : پس کی میری؟ الان نوبتا پر میشه نمی گی من تا کی باید گشنه بمونم؟ 

 میره نوبت میگیره شماره 2 هستیم بدو بدو میاد منو می بره  

وقتی خانم منشی میاد شماره 1 میره جلو با افتخار میگه من نوبت اولم 

خانومه دفترچشو میگیره نگاه می کنه میده دستش: خانم اعتبار نداره برو ببر بزن بیار 

من و بابا  میشیم نوبت اول 

خون میگیره جاش یک شیشه گرد سفید میدن دستم میگن: پر اب کن بخورش یک ساعت بعد بیا 

بابا زور میزنه تو این یک ساعت بره سرکارش سر بزنه برگرده منو هم با خودش ببره 

خانومه میگه : نه همین جا بمون شاید فشارت رفت بالا 

بعد یک ساعت دوباره خون میگیره میگم: برم بعد بیام؟ 

خانومه: نه بمونی بهتره 

ما هم حرف گوش کن میریم ، بابا سر کار ، من خونه مادربزرگ 

بعد یکساعت دوباره برمی گردیم خون میگیره و خلاص 

سر راه نون سنگک داغ با کلی سنگ تزئینی روش میگیره بابا 

صبحانه رو می خوریم و هر کی میره سر کار خودش پی روزی زن و بچه هامون

داستان پیدایش گل پسر دومی 14

صبح بخیر کوچولو 93/11/27 دوشنبه

حس سوراخ شدگی زیر معده ام دارم 

یعنی نینی بیدار شده داره خودش کش و قوس میده 

دستمو میزارم رو دلم 

از زیر دستم چیزی تیز مثل پاشنه پا اروم اروم رد میشه 

انگار داره باهام دست میده 

دلم می لرزه و اشک تو چشمام حلقه می زنه 

افتخار می کنم به زن بودنم و با هیچ چیز دنیا عوض نمی کنم حس قشنگ مادری رو 

و برام مهم نیست ارزشی دارم تو جامعه یا نه  

اینکه جنس ضعیف یا هر برچسب دیگه ای بخورم برام مهم نیست

تمام شیرمردان دنیا جمع بشن نمی تونن این حسارو داشته باشن  

خدایا شکرت که منو زن افریدی