نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم
نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم

داستان پیدایش گل پسر دومی 4

می تپم پس هستم 93/7/17 پنجشنبه

14 مهر وقت ویزیتم بود

تا رفتم تو اتاق منشی نامرد یکی دیگه رو فرستاد تو حالا منو دکتریم و یک ناظر بین الملل که داره به تجربیاتش اضافه می کنه

این دفعه میرم گیساشو می کنم بهش گفته بودم دوست ندارم هر دفعه میام یکی بشینه پای حرفام اونم زرنگی کرد اول منو فرستاد داشتم درو می بستم که بعدی رو فرستاد موندم تو رودربایستی

 خلاصه برام سونو و ازمایش نوشت طومار وند رو برگ چون با بیمه قرارداد نداشت گفت: بیمه و ازاد 2-3 هزار تومن فرق داره خواستی ببر بیمارستان برات بنویسه تو دفترچه ناشتا باش هم از بالا هم از پایین یعنی لمبوندن و جیشیدن بعد از شب تا ازمایش ممنوع یعنی شکنجه گشتاپو

رفتیم سونو با پارتی خانم منشی که مشتری دائمی باباست دایره سیاهی رو به عنوان جنین در کیسه ابش دیدیم و صدای قلبش رو برای بار اول شنیدیم

اقای دکتر گفت : صدای قلبش و بنده لبخند محوی زدم فکر کنم از بس خانومای گل ذوقیدند اونم فکر می کرد الان از ذوق می پرم بغلش ، خورد تو ذوقش لابد پیش خودش گفته : چه گاوی هست این زن

ولی بابا حسابی ذوق داشت موقع پایین اومدن از پله ها با لبخندی که ته معده اش رو میشد دید میگه : اروم بیا

راست میگن بچه دوم مزه اش بیشتره سر بچه اول ادم گیجه زیاد حالیش نیست ، بیچاره بچه اولیها هر چی بلا وناشیگریه سر اونها درمیاد

 از 4 صبح بابای محترمو بیدار کردم پاشید صبحانه بخورید بریم دارم می ترکم میگه : اخه الان نه مدرسه بازه نه ازمایشگاه برو بخواب

نن جوون : چجوری بخوابم دارم می میرم از جیشم تا ساعت 7 اینور اونور شدم با احتیاط تا خدای ناکرده...

رفتیم ازمایشگاه همزمان با دختر پذیرش رفتیم تو منتظر موندیم تا کامپیوترشو روشن کنه

 بابا: میشه یک لیوان بدیم خانومم بره ... خودشو راحت کنه

نن جوون : میشه بگید هزینه ازمایش چند میشه

دختر پذیرشی : الان محاسبه می کنم 254 هزار تومن

جیشم یادم رفت میگم : اگر تو دفترچه بنویسیم چند؟

دختره: 170 تومن

 راست گفته طفلک دکتر فقط 2-3 تومن فرق داره

ماموریت می دم به بابا برو از خونه دفترچه رو بردار ببر بیمارستان بده دکتر بنویسه بیار

دختر پذیرش: پذیرش کنم؟

 نن جوون : اگر بریم بیمارستان ازمایش بدیم چند میشه؟

دختره : سکوت

دوباره میپرسم با اکراه میگه فرق داره خوب

میگم : مثلا چقدر؟

دختره : زیاد حالا شمارو پذیرش کنم؟

یکی از درون نیشگونم میگیره میگم: صبر کنید اقامون بیاد مشورت کنم باهاش

میرم میشینم دلم اشوبه پامیشم میرم دم خیابون اروم نمی شیم نگاه به قیافه راننده ها میکنم یکی مسن و مهربون و مثبتشو انتخاب می کنم میپرم تو تاکسی دربست به مقصد بیمارستان راننده جلویی راه نمی ده تاکسی ما بیاد بیرون بعد کلی شکلک و بوق و صدا زدن با اخم و گلایه که چرا مسافر منو قاپیدی راه رو باز می کنه راننده انتخابی بنده هم میگه : اون دو نفر که ایستادند مشتری تواند

گوشیم تو خونه مونده به اقای راننده میگم : گوشی دارین بدین یک زنگ بزنم؟ فکر می کنه اصلا تا حالا گوشی نداشتم گوشی رو میده توضیح میده چجوری شماره بگیرم کدوم دکمه رو بزنم تا گوشی رو بر میداره میگم: برو ازمایشگاه وقت بگیر تو تاکسیم دارم میام اونجا

تو بیمارستان هر چی میشینم باباهه پیداش نیست پا میشم میرم حیاطو میگردم شاید رفته استقبال من (خوش خیال)

نیست بر می گردم میشینم ازمایشگاه بازم نمی یاد میرم دوباره میگردم دنبالش بر میگردم بازم نیومده

دوزاریم می افته اقا لاکپشته پیش دکتره حتما میرم می بینم بله جلوی اتاق دکتر دفترچه به دست ایستاده از شانس ما شیفت شب تموم شده دکتر جدید باید بیاد ، میاد با ناز و کرشمه و شکم جلوتر از خودش

می نویسه میریم ازمایشگاه محاسبه می کنه : 34 هزار تومن (254=34+3)

باباهه به پذیرش میگه : میشه یک لیوان بدیم خانومم بره ... خودشو راحت کنه خدا خیرشون بده قبول می کنن و بنده بعد 5 دقیقه سر و مر و گنده نشستم نوبت ازمایش خونم بشه

موقع اومدن به پذیرش میگم: جواب ازمایشو نوشتید 17 اون روز که جمعه هستش (فکر کردم اونروز 4شنبه هست دو روز بعدش میشه جمعه)

خانومه : ای وای گیج شدم ببخشید بدید درست کنم از صبح تا حالا همه رو اینطوری غلط زدم رفت بعدا دردسر میشه

 اومدیم بیرون میگم: امروز چندشنبه است؟

بابا : سه شنبه

 نن جوون : ای وای ابروم رفت پس فردا میشه 5 شنبه خانومه درست زده بود بیا برگردیم بهش بگیم بقیه رو غلط نزنه

 بابا : برو بابا ابرومونو بردی صداشو در نیار الان خودش می فهمه میگه چه گیج بود اون زنه

به من چه اصلا؟ اینهمه فشارو تحمل کردم قاطی کردم دیگه

به بابا میگم : 220 تومن بهم بدهکاری هر نیم تنه ای رو بخوام باید بخری

 بابا: باشه هر چی دوست داری بردار تو فکر میره و بعدش میگه : حقوق یک ماه من بود

بیچاره از بس قسط میده حدود 300 براش می مونه که قرار بود 254 بده واسه ازمایش که بنده با جنگاوری از حلقومشون کشیدم بیرون

 

حالا هی بیاین شعار بدین بزایید ای زنان سرزمین من که کمبود ولده

داستان پیدایش گل پسر دومی 3

شکم چرانی 93/7/07 دوشنبه

اینروزها شدم جغد شب

وقتی همه خوابند اینوری میشم اونوری میشم حوصله ام سر که می ره پا میشم راه میوفتم تو خونه اول اوستا کریم رو راضی می کنم بعد می چپم تو اشپزخونه بعدش می رم تو حیاط اسمونو بررسی می کنم شاید کشفی چیزی کردم بعد از ترس صبح شدن که باید برم سرکار می دوم تو رختخواب و بزور هم که شده می خوابم تا خود صبح از این پهلو به اون پهلو میشم ساعت که زنگ می زنه با خیال راحت می گیرم می خوابم

دیروز گفتم اینطور که نمیشه بذار یک ویاری از خودم در کنم سفارش ماهی تازه دادم

بعد از ظهر بابای حال گل پسر و اینده نامعلوم جان با دوتا ماهی اومد چاقو گرفتم دستم و شکمشونو پاره کردم توش پر تخم ماهی بود دادم در اومد : خاک بر سرتون اینا که حامله اند ؟ بابا : عیب نداره اونا بچه ماهی میخرن می ریزند تو استخر ! موندم تو استدلالش از حرفم من چی میگم این چه فکری می کنه تازه یادم میاد اینا که هنوز تخم کامل نیستند دست می کنم کل امعا و احشا رو میریزم بیرون دستامو می بینم پر خونه میگم : خاک بر سرم منکه ار داعش هم بدترم ماهیها رو ذغاله مثل گربه دزده کنار اجاق منتظرم بابای اینده میگه : اونجارو گربه هه رو ! بوی ماهی که در اومده از دیوار اومده تو حیاط دنبال ماهی می گرده گیر افتاده تو حیاط میگم نزنیش ها تو شکمش بچه داره (دیوانه همه را به کیش خود پندارد) میرم در حیاطو باز می کنم میگم : پیش پیش گربه هه شاد و خرم بدو بدو میاد پیشم به هوای ماهی میگم برو بیرون میره بر میگرده با ذوق و شوق دنبال ماهی تو دستم که درو می بندم روش می مونه تو خوش خیالی لحظه اخر متوجه قلنبه ای زیر دمش میشم میگم : گربه هه نر بود که من میگم نزن حامله است بابای اینده میگه : بهر حال شکمش بزرگ بود بچه داشت!!!! ماهیهارو تو سینی بزرگ وسط اتاق گذاشتیم با دست افتادیم به جونشون بابا میگه : تو هر از گاهی هوسی کن ما هم خوش به حالمون بشه صدای گربه بازم از حیاط میاد جیگرم کباب میشه براش میگم : زود ماهیهارو بخورید پوستشونو لازم دارم همه رو میریزم تو نایلون درشو محکم می پیچم تا پس فردا بذارم تو اشغالها میگم : یک وقت نرید اینارو بدید گربه هه بخوره پر رو میشه دیگه از خونمون نمی ره

داستان پیدایش گل پسر دومی 2

ماه اول 93/6/31 دوشنبه

قرار بر این نمودیم که خاله پری بیاد و بره و ما به کار خیرمون برسیم 23 تیر اومد و 30 رفت سر خونه و زندگی خودش ، ماهم گفتیم : حالا دیگه وقتشه ما هم که شدید مسئولیت پذیر و وجدان دار کاری 3 هفته درد شکم داشتم و به خیال خام خود جنابعالیم ، دخترم داشت واسه خودش کنه کاری می کرد و می چسبید بهم دلم شاد بود که الهامه کارشو کرد و کلی ادا و اصول حاملگی در کردم که 24 مرداد خاله پری گفت : دالی (زهرمار و دالی ) یک ونگهایی می زدم و گلوله گلوله اشک می ریختم که ای وای ، دیدی چه خاکی بسرم شد ، بچم مرد زنگ زدم وقت دکتر گرفتم که برم نازایی یک ماهه ام رو درمان کنم 31 رفتم دکتر گفتم : دستم به دامنت که ابتر شدم دکتره : چند وقته ایست بازرسی ندارین؟ بنده : از ماه پیش دکتره : برو بابا مگه پشه هستی در عرض یک ماه تخم بذاری؟ بنده : به من ربطی نداره من بچمو از تو می خوام هر کاری لازمه بکن که می خوام برم مرخصی زایمان حوصله هم ندارم تا اینجا که اومدم یک تست سرطان هم بگیر سونوگرافی هم بنویس برم ببینم چرا بچه دار نشدم حالا که اینطوره بابای اینده رو هم ازمایش بنویس شاید کار ، کار خود نامردشه رفتم سونو ،گفت :سالمی تست هم منفی شد ازمایش باباهه کمی نامیزان بود که گفتم : ای نامرد پس کار خودت بود ببین حالا می فرستمت خونه بابات یا نه؟ بیچاره از ترسش وقت دکتر گرفت واسه 23 شهریور رفت و قرص تقویتی گرفت و تلاشش رو چندبرابر کرد و هنوز یک قرص بیشتر نخورده بود که شد 24 شهریور که روز اومدن خاله فضول ما بود که نیومد با خودم گفتم این ماه دیگه گول نمی خورم دلمو خوش نمی کنم 25 رفتم استخر و تا تونستم شیرجه زدم زیر اب و تو اب کلی رقصیدم و نفسمو حبس کردم و ادای مرده روی اب رو دراوردم و با برادرزادم دست تو دست بالا پایین کردیم و تمام تکنیکهای شنا رو یکی یکی امتحان کردم تازه دخترخاله بردارزاده هم رو داشتیم غرق می کردیم که نشد و نجات یافت فقط یکبار نفس گرفتم و رفتم زیر اب ناخودآگاه شکل جنینی گرفتم و تو دلم گفتم اگر بچه داشتم الان این شکلی تو شکمم مچاله بود و پخی خندیدم و اومدم رو اب و کلی بهم خوش گذشت سرراه اومدنی هم پفک گرفتم اومدم جلوی تی وی با چایی داغ خوردم و فکر کردم بزار بیاد این خاله نامرد اصلا هم ناراحت نیستم تو خونه گفتم چرا من امروز پریود نشدم ؟ برادرزاده ام گفت نه ماه دیگه میشی عمه یک بلاخی نشونش دادم و گفتم مگه تو خواب ببینی امشب حتما میشم شب شد نشدم روز شد نشدم بی بی چک گرفتم خط دومی کمرنگ اومد (26) گفتم : بیشعور داره گولم می زنه که بعدا ونگ بزنم دل دشمنان شاد بشه دو روز گذشت نشدم، چک کردم خط دومی پررنگتر شد : بیشعور بازم داره گولم می زنه که بعدا ونگ بزنم دل دشمنان شاد بشه (28) درد شکم هم ول نمی کرد رفتم دکتر (29) نوشت ازمایش فرداش (30 شهریور ) باباهه اومد گرفت ماچم کرد برگه رو داد دستم ، زییییییییییییییییرررررررررررهووووووووووووو positive و اینک که باشه فردای روز زییییییرهووووووووو (31 شهریور) یک عدد مادرخانومی بی وجدان کاری ، نشسته سرکار داره وبلاگ می نویسه بابا میگه : یعنی بیخودی 100 تومن پول قرصارو دادم؟ راست میگه نگو اون وقت که این رفته دکتر کارشو کرده رفته فکر کن زنت حامله باشه بری دکتر بگی اومدم درمان نازایی حالا از کجا ثابت کنم بابا من بی گناهم؟

داستان پیدایش گل پسر دومی 2

ماه اول 93/6/31 دوشنبه

قرار بر این نمودیم که خاله پری بیاد و بره و ما به کار خیرمون برسیم 23 تیر اومد و 30 رفت سر خونه و زندگی خودش ، ماهم گفتیم : حالا دیگه وقتشه ما هم که شدید مسئولیت پذیر و وجدان دار کاری 3 هفته درد شکم داشتم و به خیال خام خود جنابعالیم ، دخترم داشت واسه خودش کنه کاری می کرد و می چسبید بهم دلم شاد بود که الهامه کارشو کرد و کلی ادا و اصول حاملگی در کردم که 24 مرداد خاله پری گفت : دالی (زهرمار و دالی ) یک ونگهایی می زدم و گلوله گلوله اشک می ریختم که ای وای ، دیدی چه خاکی بسرم شد ، بچم مرد زنگ زدم وقت دکتر گرفتم که برم نازایی یک ماهه ام رو درمان کنم 31 رفتم دکتر گفتم : دستم به دامنت که ابتر شدم دکتره : چند وقته ایست بازرسی ندارین؟ بنده : از ماه پیش دکتره : برو بابا مگه پشه هستی در عرض یک ماه تخم بذاری؟ بنده : به من ربطی نداره من بچمو از تو می خوام هر کاری لازمه بکن که می خوام برم مرخصی زایمان حوصله هم ندارم تا اینجا که اومدم یک تست سرطان هم بگیر سونوگرافی هم بنویس برم ببینم چرا بچه دار نشدم حالا که اینطوره بابای اینده رو هم ازمایش بنویس شاید کار ، کار خود نامردشه رفتم سونو ،گفت :سالمی تست هم منفی شد ازمایش باباهه کمی نامیزان بود که گفتم : ای نامرد پس کار خودت بود ببین حالا می فرستمت خونه بابات یا نه؟ بیچاره از ترسش وقت دکتر گرفت واسه 23 شهریور رفت و قرص تقویتی گرفت و تلاشش رو چندبرابر کرد و هنوز یک قرص بیشتر نخورده بود که شد 24 شهریور که روز اومدن خاله فضول ما بود که نیومد با خودم گفتم این ماه دیگه گول نمی خورم دلمو خوش نمی کنم 25 رفتم استخر و تا تونستم شیرجه زدم زیر اب و تو اب کلی رقصیدم و نفسمو حبس کردم و ادای مرده روی اب رو دراوردم و با برادرزادم دست تو دست بالا پایین کردیم و تمام تکنیکهای شنا رو یکی یکی امتحان کردم تازه دخترخاله بردارزاده هم رو داشتیم غرق می کردیم که نشد و نجات یافت فقط یکبار نفس گرفتم و رفتم زیر اب ناخودآگاه شکل جنینی گرفتم و تو دلم گفتم اگر بچه داشتم الان این شکلی تو شکمم مچاله بود و پخی خندیدم و اومدم رو اب و کلی بهم خوش گذشت سرراه اومدنی هم پفک گرفتم اومدم جلوی تی وی با چایی داغ خوردم و فکر کردم بزار بیاد این خاله نامرد اصلا هم ناراحت نیستم تو خونه گفتم چرا من امروز پریود نشدم ؟ برادرزاده ام گفت نه ماه دیگه میشی عمه یک بلاخی نشونش دادم و گفتم مگه تو خواب ببینی امشب حتما میشم شب شد نشدم روز شد نشدم بی بی چک گرفتم خط دومی کمرنگ اومد (26) گفتم : بیشعور داره گولم می زنه که بعدا ونگ بزنم دل دشمنان شاد بشه دو روز گذشت نشدم، چک کردم خط دومی پررنگتر شد : بیشعور بازم داره گولم می زنه که بعدا ونگ بزنم دل دشمنان شاد بشه (28) درد شکم هم ول نمی کرد رفتم دکتر (29) نوشت ازمایش فرداش (30 شهریور ) باباهه اومد گرفت ماچم کرد برگه رو داد دستم ، زییییییییییییییییرررررررررررهووووووووووووو positive و اینک که باشه فردای روز زییییییرهووووووووو (31 شهریور) یک عدد مادرخانومی بی وجدان کاری ، نشسته سرکار داره وبلاگ می نویسه بابا میگه : یعنی بیخودی 100 تومن پول قرصارو دادم؟ راست میگه نگو اون وقت که این رفته دکتر کارشو کرده رفته فکر کن زنت حامله باشه بری دکتر بگی اومدم درمان نازایی حالا از کجا ثابت کنم بابا من بی گناهم؟

داستان پیدایش گل پسر دومی 1

یا خدا گفتیم و کار اغاز شد 93/6/31

یک بعد ظهر گرم تابستان از شدت گرما و عطش روزه داری پریدم زیر دوش نگاهم به کاشی های آبی مه بادی تمیز و صیقلی دیوار و قطرات زلال اب دوش بود که یکهوویی فکری بهم الهام شد : یک دختر بزایم و اسمش را بگذارم مهشید

 

خندیدم و با خودم گفتم : هه هه چه بی مزه 

 

چند دقیقه بعد بفکر فرو رفتم : خوب اگر بشه مگه چی میشه؟   

 

چند دقیقه بعدتر : اصلا من چیم از بقیه زائوها کمتره ؟ می زام خوبش هم می زام 

تا بابای اینده از سرکار اومد بدو بدو رفتم پیشش و گفتم : بیا یک بچه درست کنیم دختر باشه و من اسمشو بذارم مهشید 

 

آقای پدر که معلوم نبود از درست کردن دخترمان ذوق مرگ شد یا خود دخترمان ، شدیدا موافقت نمود  

و این چنین شد که افتادیم به تلاش شبانه روزی