نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم
نیمه های پیدا شده من

نیمه های پیدا شده من

حکایت من و گل پسرانم

بابا باباست

بعد ۱۱ سال بالاخره دایی بابا ناخواسته و بنابر اجبار روزگار قدم رنجه فرموده مهمان خانه برادرزاده شان میشوند

گل پسر کوچیکه که بسیار معاشرتی هستند تا نگاه و لحن مهربان نن جوون با دایی پیر بابارو میبینه بیخطر بودنش رو تشخیص میده  در حالیکه رو زانوی دایی نشسته سرگرم  شیرین زبانی  است

سوال و جوابشون ادامه داره تا میرسه به سوال: اسم بابات چیه

گل پسر کوچیکه که مدتهای مدیدی بابا رو به اسم صدا میکرده و مصرانه در برابر کلمه بابا مقاومت کرده بوده و بتازگی  به تقلید از گل پسر بابا صدا میزنه با ارامش جواب میده : الان باباست.

هات چاکلت

چند صباحی است که نن جوون با گل پسرانش در خانه خاله بزرگه گنگر نخورده لنگر انداخته

از روزی که لنگر انداخته مشغول عملیات مشترک رب پزی ، خیارشور گذاری ، کنسرو لوبیا، پاک کردن گندم برای بلغور ، ترشی لیته گذاری ، فریز کردن سبزی برای خورشت قورمه سبزی و درست کردن رشته خانگی با خاله بزرگه میباشد و در هر لحظه از عملیات مذکور گل پسر کوچیکه حضور پر رنگ داشته و مدام پرسیده : بریم پارک سرسر؟

نن جوون : بله میریم

و این  سوال و جواب  بارها در طول روز تکرار میشود تا اینکه روز پنجم شوهر خاله از سفر بر میگردد و نن جوون و خاله با کلی فشار کاری تصمیم میگیرن شامی تدارک دیده و بهمراه شوهرخاله برن پارک سرسر

شوهر خاله : برنامه تون چیه کجا میخواهید بروید

خاله : از گل پسر کوچیکه بپرس

شوهرخاله : گل پسر کوچیکه کجا بریم؟

همه منتظر عبارت بریم پارک سرسر معروف هستیم که گل پسر کوچیکه با لحنی اروم و جدی : هیچ جا نریم

نن جوون و خاله با دهانی باز و نگاهی شاکی به ناسپاس ستون پنجمی کوچک چشم دوختند که سرش رو روی سینه خم کرده و با دهانی باز بیصداو موذیانه میخندد.

شکلات خان  بدجنس از نوع بسیار داغش.

گول زنک کوچک

برای خرید یک کیلو سبزی نن جوون و گل پسر کوچیکه بهمراه خاله بزرگه شیک و پیک کردیم راه افتادیم هنوز پیچ اول کوچه رو رد نکردیم که گل پسر کوچیکه زد رو ترمز : من خوابم میاد بریم خونه

بعد کلی خندیدن به ریش نداشته گل پسر کوچیکه : جک قشنگی بود بچه راه بیفت 

  تا خیابان اصلی راهی سرپایینی رو پای پیاده طی کرده و به عمو سبزی فروش رسیدیم

- عمو سبزی فروش 

- بله؟

- سبزی خوب داری؟

- نخیررر

بسان لشکر ده هزار نفره شکست خورده رومی مسیر برگشت به خانه را که اکنون سربالایی شده در پیش گرفتیم

چند قدمی بر نداشتیم که گل پسر کوچیکه مثل میخ سرجاش ثابت میشه : من خسته شدم منو بردار

و چنان با مظلومیت نگاه میکنه که لحظاتی بعد نن جوون با بغلی پر مسیر سربالایی رو نفس زنان و کمرشکنان لنگان و نالان و قدمهایی کشان کشان  طی طریق میکنه

نن جوون : گل پسر کوچیکه بیا پایین خسته شدم

گل پسر کوچیکه با لحنی اروم و دلفریب : نه تو خسته نشدی

نن جوون : خسته شدم مگه من آدم نیستم

- نه تو آدم نیستی

- هان پس چی هستم

با دستانی گشاده به دو طرف بدنش و لبخندی به وسعت اسمان صاف و آبی و لحنی پر از عشق و شادی : تو ننننن جوووونیییییییی.

آینه عبرت

مراسم دستشویی رفتن گل پسر کوچیکه دست کمی از رد کردن هفت خوان رستم نداره

اولش که میگه جیش ندارم و دو دستی میچسبه به کله بینوا

با کلی قربان صدقه رفتن راضی میشه بره دستشویی

کلی اب بازی میکنه و با اکراه و ناز و ادای فراوان میاد بیرون

 پوشاندن شورت و شلوارش سخت ترین مرحله کاره 

اخرش با تهدید به اینکه گربه میاد اونجاتو میخوره لباسشو میپوشه

و اینچنین شده که هر از گاهی میاد و میگه اینجامو میخوری؟

نن جوون : نه پسرم اونو نمیخورن اون واسه جیش کردنه

گل پسر کوچیکه پشتشو میکنه و میگه : اینجامو میخوری؟ 

نن جوون : نه پسرم اون واسه عن کردنه

و این سوال و جواب ادامه داره تا اینکه نن جوون تصمیم میگیره کارو یکسره کنه

گل پسر کوچیکه : اینجامو میخوری؟

نن جوون : بله بیار بخورمش

گل پسر کوچیکه با خوشحالی پشتشو میکنه به نن جوون و شورتشو میکشه پایین  و نن جوون بسم الله گویان لپ سمت راست کونشو گاز کمی محکمی میگیره

گل پسر کوچیکه شوک زده با نگاهی پر از درد و ناباوری به نن جوون نگاه میکنه و دستش رو روی محل نن جوون گزیدگی قرار میده

نن جوون: بده بخورم

گل پسر کوچیکه: نه نخور 

سریع شورتشو میکشه بالا و در حال ترک صحنه مدام به عقب برمیگرده و میگه نه نخور  نخورش

ادمی را ادمیت لازم است

گل پسر کوچیکه با قد و قواره کوچیکش اراده ای بس بزرگ داره

هیچ چیز در هیچ کجای خانه دور از دسترسش نیست

چهارپایه ای پلاستیکی داره که در ارتفاعات خانه کمک حالشه یعنی هر چیزی در ارتفاعات رو با کمک چهارپایه ی سیارش به پایین میکشه

اول صبحی وسط صبحانه چشمش به سگ باطری خورش میوفته که با شکم باز کناری افتاده

چهارپایه رو میاره ساعت زنگدارو از بالای تلویزیون برداشته باطریشو در اورده سگش رو راه میندازه و ساعتی بعد باطری رو داخل ساعت انداخته روی چهارپایه میره تا ساعت رو بالای تلویزیون قرار بده

و طبق معمول ترس از ارتفاع میاد سراغش با ناله صدا میزنه : نن جوون بیا منو بیار پایین

نن جوون با بدجنسی : نمیارمت پایین

گل پسر کوچیکه کمی نگاه میکنه : ادم شو منو بیار پایین

نن جوون : با کی بودی تو؟

گل پسر کوچیکه سرشو میندازه پایین و با سوال دوباره نن جوون با لبخندی به وسعت کل صورتش : به تو گفتم منو بیار پایین

و بسلامتی میاد پایین